یا خداااا

دیشب خواب دیدم رفته بودم حرم حضرت زینب (س)

ولی...

حتی قطره ای هم اشک از چشمام بیرون نیومد

آخه این یعنی چه؟

خدایا چی میخوای بهم بگی؟

خودم میدونم...

ولی خدا جون به خودت قسم من هنوز سنگ نشدم...

به خدا من هنوز زنده ام هنوز پلاسیده نشدم

من هیچ وقت ازت نا امید نشدم...

صبر کن به سوز دل  حضرت زینب (س)

 

من خودم میشم

روی موتور نشسته بودم و سیگار میکشیدم

پیرمرد با ریشهای سفید روی پله اونطرف خیابون نشسته بود

یه لحظه حس کردم داره نگام میکنه

 با نگاهش یه چیزهایی داشت بهم میگفت

شاید اونم سیگار میخواست

هوا سرد مه آلود با نم نم بارون

شاید حسرت میخورد

نمیدونم

 چند روزه حرفای استاد گلشن خیلی ذهنمو مشغول کرده

چرا من با خودم لج کردم؟

آخه من اینی نیستم که تظاهر میکنم

 وقتی گفت امام رضا اشک از چشمام پایین اومد

 و اشک بعدی

 موقعی که از دختر سرطانی گفت

خدای من میدونم صبر میکنی تا خودم بشم دوباره...

میخوام برم زیر بارون و دااااااااااااااااااااااااااااااااااااد بزنم...

راز خوشدلی ...

حادثات فلکی چون نه به دست من وتوست            رنجه از غم چه کنی جان  وتن خویشتنا  
 
                 مردم دانا انده نخورد بهر دو کار            انچه خواهد شدنا و انچه نخواهد شدنا